وقتی حال و هوای این روز های ایران را میبینم، گاهی از خود میپرسم ، آیا عرش خداوند از دیدن این همه جنایت و ظلم در حق مردم کشورم به لرزه در نمیاد ؟ آخ چقدر دوست داشتم به جای خدا بودم .
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان،دیگری پوشیده از صد جامه و رنگین،زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه،چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم نخستین نعره مستانه را خاموش آندم بر لبم پیمانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول،که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان،جهانرا با همه زیبایی و زشتی به روی یکدگر ویرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده پاره پاره در کف زاهد نمایان سبحه صد دانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان،هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو آواره و دیوانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان،سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی،با همه صبر خدایی،تا که می دیدم عزیز نابجایی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد گردش این چرخ را، وارونه بی صبرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد و گرنه من به جای او چو بودم یکنفس کی عادلانه سازی با جاهل و فرزانه می کردم؟